سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اخلاقی تربیتی
 
قالب وبلاگ

سوره مبارکه مجادله، آیه 11     یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُواْ فىِ الْمَجَالِسِ فَافْسَحُواْ یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ  وَ إِذَا قِیلَ انشُزُواْ فَانشُزُواْ یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ  وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ

ترجمه: اى کسانى که ایمان آورده‏ اید وقتى به شما گفته مى‏شود در مجالس به یکدیگر جا بدهید جا دهید تا خدا هم جاى شما را در بهشت وسعت دهد، و وقتى هم گفته مى‏شود برخیزید تا شخص محترمى بنشیند برخیزید تا خداى تعالى مؤمنین را به یک درجه، و علم داده شدگان را به چند درجه برترى دهد و خدا بدانچه مى‏کنید با خبر است.

قرآن کریم در کنار مسائل مهم توحیدی و اعتقادی، مکررا به آداب اجتماعی مثل آداب ورود به منزل دیگران، آداب تحیت و سلام، آداب دعوت به طعام و آداب مهمانی رفتن اشاره می کند. در این آیه نیز بعضی از آداب اجتماعی که مربوط به مجالس است مطرح شده است. اول این که اگر کسی وارد مجلس شد به او جا بدهید تا بنشیند. و دوم این که وقتی شخص محترمی وارد می شود و به شما گفته می شود جای خود را به او بدهید به خاطر احترام به شأن او، این کار را انجام دهید. سپس دو ملاک و معیار برای احترام به اشخاص بیان می کند: اول ایمان و دوم علم. بنابراین در منطق قرآن و اسلام احترام مخصوص مؤمن و عالم است و نسب و مال و شغل و سمت و امثال این ها نباید در جامعه، ارزش به حساب آمده و جای ایمان و علم را بگیرد.

در روایات نیز به طور مفصل به آداب مجالس پرداخته شده است. بعضی از این آداب به طور مختصر ذکر می شود:

اول: اگر صاحبخانه یا هر کس به شما احترام گذاشت، رد نکنید. امام صادق علیه السلام فرمود: دو نفر بر حضرت علىّ علیه السلام وارد شدند، حضرت براى هر کدام تشکى گذاشت، یکى روى آن نشست و دیگرى امتناع کرد، حضرت به او فرمود: روى آن بنشین زیرا هیچ کس از پذیرفتن احترام خوددارى نمى‏کند مگر الاغ.

دوم: با تواضع در جائی که پائین تر از شأن شماست بنشینید. امام صادق (ع) فرمود: کسى که راضى شود در پایین مجلس بنشیند تا وقتى که از جایش بلند شود ملائکه بر او درود مى‏فرستند.

سوم: درگوشی صحبت نکنید. امام کاظم (ع) فرمود: هر گاه سه نفر در خانه‏اى باشند نباید دو نفر از آنان با هم در گوشى صحبت کنند زیرا این کار دوستشان را غمگین مى‏سازد.

چهارم: سخنی را که در مجلسی می شنوید در بیرون از مجلس برای کسی نقل نکنید. امام جعفر صادق (ع) فرمود: مجلسها امانت است، و جایز نیست سخن کسى را که مى‏خواهد پوشیده بماند براى دیگران نقل کنند مگر با اجازه او، یا براى فرد مورد اطمینان، یا براى ذکر خیر او.

پنجم: کلام کسی را قطع نکنید. امام جعفر صادق علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل فرموده است: کسى که سخن برادر مسلمانش را قطع کند مانند آن است که صورت او را بخراشد.

از آنجا که این بحث یکی از پرکاربردترین مباحث در زندگی روزمره است توصیه می شود به کتب موجود در این زمینه مخصوصا کتاب آداب معاشرت از دیدگاه معصومان علیهم السلام که ترجمه قسمتی از وسائل الشیعه مرحوم شیخ حر عاملی است مراجعه شود.

 


[ دوشنبه 95/2/27 ] [ 9:4 عصر ] [ آقایی ] [ نظر ]


 

بین 30 تا 50 درصد قتل‌های اتفاق افتاده در ایران مربوط به نزاع‌ها خصوصاً مشاجرات خیابانی است. بسیاری از پرونده‌های موجود در قوه قضائیه به نحوی با درگیری‌های ناشی از عصبانیت در ارتباط است، جرائمی مثل ضرب و جرح، تهدید یا توهین که بی‌شک بسیاری از این موارد در صورت توجه به یک نکته دینی مهم می‌توانست اتفاق نیفتد. خود ما نیز معمولاً  هر روز در خیابان‌های شهر با مشاجرات بوقی روبرو می‌شویم؛ مشاجراتی که علت آنها فقط یک بوق است، نه بیشتر!!!

 

امیر المؤمنین , می‌فرمایند: «خشم نوعی دیوانگی است.» «شدت خشم، شیوه سخن گفتن را تغییر می‌دهد و ریشه برهان و دلیل را قطع می‌کند و فهم را از هم می‌گسلد.» با وجود چنین ویژگی‌هایی از خشم، نباید تعجب کنیم وقتی می‌شنویم:

 

«بر اساس آمارهای پزشکی قانونی کشور روزانه یک هزار و 600 پرونده نزاع منجر به جرح در این سازمان تشکیل می‌شود. در ایران هر دقیقه یک درگیری اتفاق می‌افتد که منجر به جرح می‌شود! آمارهای پزشکی‌قانونی می‌گوید تنها در سال گذشته 590 هزار شهروند به دلیل ضرب و جرح در نزاع راهی پزشکی‌قانونی شدند. این آمار غیر از مشاجراتی است که منجر به ضرب و جرح نشده یا منجر به جرح شده، اما به پزشکی قانونی مراجعه نکرده‌اند.»

 

عوامل بروز خشم

 

به راستی! چه عواملی باعث می‌شود مردم خیلی زود به خاطر یک چیز بی‌ارزش و کم‌اهمیت خشمگین شوند؟ دانستن این عوامل می‌تواند به عنوان یک عامل بازدارنده به ما کمک کند.

 

مهم‌ترین عوامل بروز خشم عبارتند از:

 

·         حب نفس: حب نفس باعث ایجاد جاه‌طلبی، حب مال، قدرت‌طلبی و... می‌شود که همه این‌ها نوعی اسباب خشمگین شدن هستند، زیرا چنین محبت‌هایی باعث می‌شود به این امور اهمیت داده شود و شخص در مقابل مختصر مزاحمتی تاب و توان خود را از دست دهد.

 

·        جهل و نادانی: بعضی از مردم اظهار خشم و کوتاه نیامدن در برابر موضوعت کم‌اهمیت را کمال تلقی می‌کنند و آن را شجاعت و شهامت و بزرگی می‌دانند و اگر کسی در مشاجره‌ای کوتاه آمد، او را ضعیف و بی‌غیرت می‌دانند. این تفکر غلط که نوعی جهل است باعث می‌شود خشم به عنوان یک حسن در جامعه گسترش یابد.

 

·         قضاوت عجولانه: در اثر شنیدن برخی اخبار که صحت و سقم آن برای شخص هنوز روشن نشده، خصوصاً با توجه به این که افراد خبرچین و افرادی که قصد به هم زدن رابطه دیگران را دارند، در جامعه کم نیستند.

 

·         تکبر و عجب: فرد متکبر و خودپسند پرتوقع است و مایل است دیگران امتیازات خاصی به او بدهند، در غیر این صورت خشمگین می‌شود.

 

·         مزاح و مسخرگی، سرزنش و مجادله ، مباهات نیز از دیگر اسباب غضب هستند که با بودن آنها، آدمی از زندان غضب خلاصی نمی‌یابد.

 

آثار و پیامدهای خشم

 

پیامدهای خشم و عدم گذشت بر هیچ یک از ما پوشیده نیست. خشم زمینه را برای تسلط شیطان بر انسان فراهم می‌کند. اساساً فرد خشمگینی که قادر به کنترل خشم خود نیست و نمی تواند در آن لحظه تصمیمات مثبت بگیرد و وجودش را آتش کینه و انتقام پر کرده ، در آن لحظه وجودش بستری مناسب برای بهره برداری شیطان است و شیطان می تواند به راحتی او را گمراه کرده و از همین راه به اهداف شوم خود دست یابد. امام باقر, می‌فرماید: غضب، آتش پاره‌ای است از شیطان که در باطن فرزند آدم است و چون کسی از شما عصبانی شد چشم‌های او سرخ می شود و باد به رگ های او می افتد و شیطان در وجودش داخل می شود.

 

علاوه بر این انسان درحال عصبانیت از ادب و حیا و عفت فاصله می‌گیرد. احترام بزرگان و اطرافیان را نمی تواند نگهدارد. پرده حیا و عفت را می‌درد و در نتیجه سخنانی بر زبانش جاری می‌شود که در حالت عادی از گفتن و حتی شنیدن آن خجالت می‌کشد. دست به کارهایی می‌زند که هرگز با اخلاق و انسانیت هم‌خوانی ندارد.

 

راهکارهای مقابله با خشم

 

چنین آثار و پیامدهایی مسئولان کشور خصوصاً روانشناسان را بر آن داشته که به فکر آموزش مردم در زمینه «مدیریت بحران» بیفتند. به نظر می‌رسد آموزش آموزه‌ها و تعالیم دینی به مردم بهترین راه درمان این بیماری اجتماعی است. چنین پدیده‌ای آنچنان در نظر قرآن مهم است که در آیه 134 سوره آل‌عمران فرو خوردن خشم و گذشت را به عنوان دو ویژگی شاخص متقین مطرح کرده و صاحبان این دو ویژگی را به آمرزش الهی و بهشتی وسیع بشارت داده است. روایات نیز مسلمانان را به شدت به فروخوردن خشم تشویق می‌کند. برای نمونه پیامبر اکرم2 می‌فرمایند: آیا شما را از زورمندترین افراد خبر دهم؟ کسی که در هنگام خشم خویشتندار است. همچنین ایشان فرمودند: هر که خشمی را فرو خورَد، خداوند درون او را از ایمان پر کند. امام صادق, نیز می‌فرمایند: محبوبترین جرعه نزد خدای عز و جل که بنده آن را می‌نوشد، جرعه خشمی است که در دلش به گردش در می‌آید و آن را با صبر یا بردباری فرو می‌برد.

 

اساتید اخلاق و روانشناسان راهکارهایی را برای مقابله با این پدیده شوم مطرح کرده‌اند که بعضی از آنها عبارتند از:

 

·          این سؤال را از خود بپرسید: «آیا این موضوع ده روز دیگر یا حتی یک روز دیگر هم برایم مهم است؟» به این وسیله می‌توانید مسئله را از دیدگاهی آرامتر بنگرید.

 

·         از خود بپرسید: «بدترین نتیجه مسئله‌ای که من به خاطر آن عصبانی شده‌ام، چیست؟» اگر کسی در نانوایی از شما سبقت گرفت، سپری کردن سه دقیقه بیشتر، مسئله‌ای آنچنان مهم نیست.

 

·         تصور کنید که خود شما نیز همان کار (کاری که موجب عصبانیتان شده است) را انجام می‌دهید. با خود رو راست باشید. قبول کنید که گاهی اوقات شما نیز جلوی یک راننده دیگر درمی‌آئید... بعضی مواقع این مسئله تصادفی است. آیا نسبت به خود نیز عصبانی می‌شوید؟

 

·         از خود بپرسید: «آیا طرف مقابل این کار را به‌طور عمدی نسبت به من انجام داده است؟» در بسیاری از مواقع متوجه خواهید شد که این مسئله فقط در اثر بی‌دقتی و تعجیل رخ داده و کسی نمی‌خواسته شما را ناراحت کرده و بیازارد.

 

·         سعی کنید قبل از گفتن هر کلامی اگر ایستاده‌اید، بی‌درنگ بنشینید و اگر نشسته‌اید، بایستید و یا قدم بزنید، نفس عمیق بکشید، چند صلوات بفرستید یا دائم ذکر استعاذه را تکرار کنید.

 

·         در آن حالت به سیره انبیا، اولیا و صلحا، که خود را پیرو آنان می دانید، توجه کنید و در مورد آیات و احادیثی که غضب بی جا را مذمت کرده اند فکر کرده و از عواقبش بر حذر باشید

 

·         با آب سرد وضو بگیرید و یا غسل نمایید.

 

·         زمینه ها و بسترهای افزایش خشم را از میان بردارید؛ مانند گرسنگی، تشنگی، خستگی، بی خوابی.

 

سیره معصومین

 

مطالعه سیره معصومان در مواقع خشم می‌تواند بسیار آموزنده باشد. برای نمونه: روزی یکی از بستگان امام سجاد, در حضور جمعی، بر سر موضوعی به امام سجاد, سخنان نامناسب گفت . حضرت سکوت کرد، سپس آن شخص رفت. امام سجاد, به حاضران فرمود: آنچه را این مرد گفت ، شنیدید، و من دوست دارم که همراه من بیایید و نزد او برویم ، تا جواب او را بدهم و شما بشنوید.

 

حاضران ، موافقت کردند. امام سجاد, با آنها رهسپار شدند، در راه مکرر می فرمود و الکاظمین الغیظ (از صفات پرهیزکاران فرو بردن خشم است) (آل عمران 134).

 

حاضران فهمیدند که آن حضرت ، پاسخ درشت به او نخواهد داد، همچنان با آن حضرت حرکت کردند تا به منزل آن مرد بدگو رسیدند. او را صدا زدند. وقتی از خانه خارج شد، امام , به او فرمود: ای برادر! اگر آنچه به من نسبت دادی در من هست، از درگاه خدا، طلب آمرزش می‌کنم، و اگر در من نیست، از خدا می خواهم که تو را ببخشد.

 

آن مرد، سخت تحت تأثیر بزرگواری امام, قرار گرفت  و به پیش آمد و بین دو چشم امام را بوسید و گفت: من سخنی به تو گفتم که در تو نبود، ومن سزاوار به آن سخن هستم. به این ترتیب امام سجاد,درس بردباری و حفظ رابطه خویشاوندی و کنترل خشم را به یاران خود آموخت.

 

همچنین نقل شده کنیز ایشان روى سر وی آب مى ریخت . ناگهان ظرف آب از دستش رها شد و به سر حضرت اصابت نمود و آن را شکافت و خون جاری شد. حضرت سر بلند کرد و به وى نگریست. کنیز این قسمت از آیه را خواند: «والکاظمین الغیظ». حضرت فرمود: خشمم را فرو نشاندم. سپس قسمت دیگر آیه: «والعافین عن الناس» را خواند. حضرت فرمود: تو را بخشیدم.
آنگاه جمله آخر آیه را : «إن الله یحب المحسنین» قرائت نمود. حضرت فرمود:  برو که تو در راه خداوند آزاد هستى.

 



[ دوشنبه 95/2/6 ] [ 9:20 عصر ] [ آقایی ] [ نظر ]

 

وَ مَا یَتَّبِعُ أَکْثرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنىِ مِنَ الحَقِّ شَیئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ(36یونس)

پیروی از ظن و گمان ریشه بسیاری از مشکلات فرهنگی و اجتماعی بشر است. بسیاری از دشمنی هایی که با حق صورت می‌گیرد، ناشی از جهل و عدم علم به موضوع است. بسیاری از اختلافات و درگیری‌ها به خاطر گمان‌های بیجاست؛ گمان‌هایی که باعث بدبینی به افراد شده و زندگی افراد را متلاشی می‌کند.

می‌گویند: مردی روستایی تبر خویش گم کرد. بدگمان شد که پسر همسایه دزدیده است و به مراقبت از او پرداخت. در رفتار و لحن کلامش حالتی عجیب یافت؛ چیزی که گواهی می‌داد که دزدِ تبر اوست. اندکی بعد، روستایی تبرش را یافت؛ آخرین باری که برای آوردن هیزم به کوه رفته بود، تبر را جا گذاشته بود. چون بار دیگر به مراقبت پسر همسایه پرداخت، در رفتار و کلام او هیچ چیز عجیبی نیافت؛ هیچ چیز گواهی نمی‌داد که دزد تبر اوست!

 

آیات زیادی از قرآن انسان‌ها را از پیروی از گمان باز می‌دارد. یکی از این آیات، آیه 36 از سوره مبارکه یونس است:آنها از ظن و گمان پیروی می کنند. در حالی که ظن و گمان ذره‌ای انسان را از حق بی نیاز نمی‌کند و انسان را به حق و حقیقت نمی‌رساند.

در آیه 36 از سوره اسراء نیز می‌خوانیم: «وَلا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا»؛ و از چیزى که به آن علم ندارى [بلکه برگرفته از شنیده‏ها، ساده‏نگرى‏ها، خیالات و اوهام است‏] پیروى مکن؛ زیرا گوش و چشم و دل [که ابزار علم و شناخت واقعى‏اند] موردِ بازخواست قرار خواهند گرفت.

امام سجاد  , دو سفارش را مطرح می‌کنند:[1] اول این که: نباید هر سخنی را به زبان جاری کنی؛ چرا که خدای متعال فرموده: «وَلا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» و همچنین به این دلیل که پیامبر فرمود: خدا رحمت کند کسی را که سخنی نیک گفت و از آن بهره برد، و یا سکوت کرد و سالم ماند! سفارش دوم این که: هر سخنی را نباید بشنوی؛ چرا که خدای متعال می‌فرماید: «إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا».

در سوره حجرات نیز خدای متعال مؤمنان را مخاطب قرار داده و به آنها دستور می‌دهد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا؛ اى اهل ایمان! اگر فاسقى خبرى برایتان آورد، خبرش را بررسى و تحقیق کنید... چرا؟ أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمِین‏؛ تا مبادا از روى ناآگاهى به گروهى آسیب و گزند برسانید و بر کرده خود پشیمان شوید.

امام صادق, می‌فرمایند: به سخن کسی که خدای متعال بهشت را بر او حرام کرده و جایگاهش را آتش قرار داده [سخن‌چین]، درباره خویشاوندانت و خانواده‌ات گوش فرا مده.

شبی سلطان محمود به رئیس محافظانش گفت: بیا بصورت ناشناس بیرون برویم و از حال مردم خبر بگیریم. در هنگام گشت‌وگذار مشاهده کردند مردی روی زمین افتاده و مردم ازکنارش رد می‌شوند و اعتنایی به او نمی‌کنند. وقتی نزدیک‌تر شدند مشاهده کردند فوت کرده و مدتی نیز از مرگ او گذشته. از مردمی که بی اعتنا از کنار جسد رد می‌شدند، پرسیدند: چرا توجهی به این فرد نمیکنید؟ پاسخ دادند: او فردی فاسد، دایم الخمر و زناکار بود!

سلطان محمود به کمک همراهش جنازه را به خانه مرد برده و تحویل همسرش داد.

همسرش با دیدن جنازه گریه و شیون بسیاری کرد و گفت: خدا رحمتت کند ای ولی خدا! تو از صالحین و نیکوکاران بودی! من شهادت می‌دهم که تو ولی الله و از صالحین هستی !

سلطان با تعجب گفت:چطور می‌گویی که او از اولیاء الله است؛ در حالی که مردم چنین وچنان دربارهاش می‌گویند؟ زن پاسخ داد: بله، من انتظار چنین گفتار و واکنشی از مردم را دارم و از قضاوت آنان متعجب نیستم. سپس ادامه داد: شوهرم هر شب به مغازه مشروب فروشی می‌رفت و هر چقدر می‌توانست مشروب می‌خرید و به خانه می‌آورد و درون دستشویی میریخت و می‌گفت: الحمد لله امشب این مقدار از گمراه شدن و فساد مردم کمتر شد؛ سپس منزل یکی از زنان فاحشه و بدنام می‌رفت و به او پول می‌داد و می‌گفت: این در آمد امشبت! امشب درب منزلت را تا صبح ببند و از کسی پذیرایی نکن. سپس به منزل برمی‌گشت و می‌گفت: الحمدلله امشب به اندازه یک نفر از ارتکاب گناه و گمراهی و به‌فساد کشیده شدن جوانان جلوگیری شد!

من همواره او را ملامت می‌کردم و می‌گفتم: مردم درباره ات جور دیگری فکر می‌کنند و جنازه ات روی زمین خواهد ماند و کسی غسل و کفنت هم نخواهد کرد. اما او می‌گفت: غصه نخور، برای نماز میت و کفن و دفن من، سلطان و اولیاء و علمای اسلام حاضر خواهند شد!

سلطان که هنوز خود را معرفی نکرده بود به گریه افتاد و گفت: به خدا قسم من سلطان و پادشاه کشورهستم و فردا صبح به همراه علمای اسلام برای غسل و کفنش می آییم. صبح روز بعد سلطان به همراه علما و مشایخ و بزرگان مملکت و جمع کثیری از مردم بر جنازه نماز خواندند و او را بااحترام فراوان دفن کردند.

 

این دستور قرآنی در مورد بزرگان حساسیت بیشتری پیدا می‌کند. امروزه در جامعه ما مردم تنها به این علت که «همه می گویند» به امور بسیاری اعتقاد پیدا کرده‌اند؛ بدون این که درمورد صحت و سقم آن تحقیق کنند. در حالی که خیلی از این شایعات حقیقتی جز حرف مردم ندارد. خصوصا در عرصه سیاست که سیاستمداران و یا حتی علمای دین را تحت تأثیر همین شایعات متهم به اموری می‌کنند که در شأن آن ها نیست و چه بسا ریشه پراکنده شدن این شایعات دشمنان اسلام باشند. حجة الاسلام قرائتی می‌گوید: مردی از شیراز برای من مرغ آورده بود و می‌گفت: من در شیراز مرغداری دارم و شنیدم بین مردم شایعه شده این مرغداری مال قرائتی است! گفتم تعدادی مرغ برای شما بیاورم تا حداقل مقداری از مرغ‌ها به شما رسیده باشد!

سیره علما در مواجهه با این اتهامات بسیار درس‌آموز است:

میرداماد سوار بر اسب در جاده جلو می‌رفت. شاه عباس صفوی و همراهانش کمی جلوتر بودند. شیخ بهائی سوار بر اسب چابکی جلوتر از همه پیش می‌رفت. اسب شیخ جست و خیز می‌کرد و سوارش محکم به زین چسبیده بود تا زمین نخورد. میرداماد سرعت اسبش را زیادتر کرد اما اسب نمی‌توانست اندام سنگین او را جلو ببرد.

شاه به میرداماد نزدیک شد و با لبخند به شیخ اشاره کرد و گفت: جناب میر،‌ می‌بینید که این شیخ پایبند ادب نیست و بی‌توجه به حضور اینهمه آدم های بزرگوار از جمله جنابعالی جلوتر از همه می رود. میرداماد مقصود موذیانه شاه را فهمید و پاسخ داد: اینطور نیست، شیخ انسان دانشمند و بزرگی است و اسب او از اینکه چنین شخصی بر پشتش سوار شده از خوشحالی جست و خیز می کند و شیخ را جلوتر از همه می برد.

شاه اسبش را تاخت و به شیخ بهائی رسید. شیخ گفت: این اسب خیلی سرکش است و تا به مقصد برسیم مرا بیچاره می‌کند.

شاه موذیانه گفت: علتش این است که شما لاغر هستید و به اندازه کافی بر پشت اسب فشار نمی‌آید،‌ درست بر عکس میرداماد که با جثه سنگینش، اسب را خسته می‌کند. شاه ادامه داد: تا جائی که من دیده‌ام، متفکران در غذا خوردن قناعت می‌کنند و به همین علت لاغر هستند، مثل جنابعالی، ولی میرداماد، آن قدر در خوردن حریص است که چنین جثه‌ای دارد.

شیخ آهی کشید و گفت: این طور نیست، میر فقط در اندوختن دانش حرص می‌زند و بزرگی جثه او مادرزادی است و ربطی به پرخوری ندارد و اسب او به علت حمل وجودی گرانقدر که کوه‌ها هم تحمل سنگینی دانش او را ندارند، خسته شده است.

 

بنابرآنچه گفته شد می‌توانیم یک قانون برای زندگی خود تصویب کنیم؛ قانونی که اگر همه آن را اجرا کنند، به طور معجزه‌آسایی می‌تواند آرامش روحی و امنیت روانی را در جامعه حاکم کند: چیزی را که به آن یقین نداریم، بر زبان نیاوریم و درباره آن حکم نکنیم.

در برابر این قانون، قانون دومی که از آیه 39 سوره یونس (بَلْ کَذَّبُواْ بِمَا لَمْ یُحیطُواْ بِعِلْمِهِ وَلَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُه؛ [عجولانه‏] حقیقتى را تکذیب کردند که به معارف و مفاهیمش احاطه نداشتند و هنوز تفسیر عینى و تحقّق و ظهور آن براى آنان نیامده است) برداشت می‌شود این است که: چیزی را که نمی دانیم و برای اولین بار می‌شنویم بدون تحقیق رد نکنیم. این نیز یکی از آفت های جامعه ما است که با بهانه هائی مثل «به حق چیزهای نشنیده» حرف حق به راحتی رد می‌شود.

اگر تمام افراد، این دو قانون را پیاده کنند جامعه چنان استحکامی می یابد که به هیچ وجه باطلی در میان آن ها رواج نمی یابد و هیچ ظالمی بر آن‌ها مسلط نخواهد شد. امام صادق علیه السلام می‌فرمایند: خداوند با دو آیه از قرآن، دو درس مهم به این امت داده است، نخست اینکه جز آنچه مى‏دانند، نگویند، و دیگر اینکه آنچه را نمى‏دانند انکار نکنند، سپس دو آیه زیر را تلاوت فرمود أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ أَنْ لا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ (آیا خداوند پیمان کتاب آسمانى را از آنها نگرفته است که جز حق در مورد خداوند نگویند) بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ (مشرکان چیزهایى را انکار کردند که از آن آگاهى نداشتند، در حالى که جهل دلیل بر انکار نیست).

 



[1]لیس لک أن تتکلّم بما شئت، لأنّ اللّه- عزّ و جلّ- یقول: وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ‏ و لأن رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- قال: رحم اللّه عبدا قال خیرا فغنم، أو صمت فسلم. و لیس لک أن تسمع ما شئت، لأنّ اللّه- عزّ و جلّ- یقول: إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا.

 


[ دوشنبه 95/2/6 ] [ 9:18 عصر ] [ آقایی ] [ نظر ]


"حُنَفاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکانٍ سَحِیقٍ # (حج:31)

ترجمه: براى خدا حق‏گرا باشید و به او شرک نورزید، و هر کس به خدا شرک ورزد، گویا چنان است که از آسمان سقوط کرده و پرندگان [شکارى‏] او را مى‏ربایند، یا باد او را به جایى دور دست مى‏اندازد. (31)

 

این آیه سرنوشت هلاکت‌بار شرک به خدا را در قالب یک تمثیل بیان می‌کند. در این تمثیل، ایمان به خدا و کمال انسان به خاطر جایگاه بالای آن، به آسمان تشبیه شده و کسی که ایمان واقعی را رها کرده و شرک می‌ورزد، به کسی تشبیه شده که از این آسمان سقوط می‌کند. همه انسان‌ها از آنجا که با فطرت توحیدی متولد شده‌اند، در این آسمان قرار دارند و با شرک به خدا از این آسمان سقوط می‌کنند. سرنوشت کسی که از آسمان سقوط کند، چیزی جز هلاکت نیست؛ یا در بین زمین و آسمان خوراک پرندگان شکاری می‌شوند، یا باد آنها را به مکانی دوردست می‌اندازد.

باید دانست در یک تقسیم‏بندى کلى دو نوع شرک داریم: 1- شرک اعتقادى، 2- شرک عملى. آنچه آمرزیده نمى‏شود، شرک اعتقادى به معنى شریک قرار دادن براى خداوند در نظام هستى است که از آن به شرک «جلى و آشکار» تعبیر مى‏شود. اما آنچه برخى مسلمانان و خداپرستان گاهى به آن دچار مى‏شوند «شرک عملى» به معناى عدم اخلاص در نیت و رفتار و تکیه بر غیر خدا در امور زندگى است که از آن به «شرک خفى و پنهان» نیز تعبیر مى‏شود.

خدای متعال در قرآن می‌فرماید: "وَما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِکُون#؛ ‏بیشتر مردم ایمان نمی‌آورند، مگر در حالی که مشرک هستند! امام صادق, در مورد این آیه فرمودند: مانند این که انسان بگوید: اگر فلانی نبود من از بین می‌رفتم و اگر فلانی نبود چنین و چنان می‌شدم و اگر فلانی نبود خانواده‌ام نابود می‌شد؛ مگر نمی‌بینی که او با این حرف‌ها در ملک خدا برایش شریک قائل شده که روزیش می‌دهد و از او دفاع کرده و گرفاری‌هایش را رفع می‌کند؟ راوی می‌گوید: پس باید بگوید: اگر خداوند به واسطه فلانی بر من منت نمی‌نهاد نابود می‌شدم؟ فرمود: آری اشکالی ندارد.

رسول اکرم 2: «الشِّرْک أخْفى‏ مِنْ دَبیبِ الذَّرِّ عَلَى الصَّفا فِى اللَّیلَةِ الظَّلْماءِ، وَ ادْناهُ یحِبُّ عَلى‏ شَىْ‏ءٍ مِنَ الْجَوْرِ وَ یبْغِضُ عَلى‏ شَىْ‏ءٍ مِنَ الْعَدْلِ؛ شرک مخفى‏تر است از رفتن مورچه بر سنگ صاف در شب تاریک. کمترین شرک این است که انسان کمى از ظلم را دوست بدارد و از آن راضى باشد و یا کمى از عدل را دشمن بدارد.

هواپرستى (گناه)، جاه‏پرستى، مقام‏پرستى، پول‏پرستى، شخص‏پرستى همه از مصادیق شرک خفی هستند؛ چرا که در این گناهان، افراد خدا را همه‌کاره نمی‌دانند و برای هوا و هوس یا مقام یا پول یا دیگران شخصیتی مستقل از خدا قائل هستند. آنان به اسباب و امور ظاهری بیش از اندازه بها می‌دهند و حضور و تأثیر الهی را نمی‌بینند و در حقیقت گمان می‌کنند که سبب و یا اسباب، خود مستقیم کاری را انجام می‌دهد و توجهی به اذن خداوند در تأثیرگذاری ندارند. این گونه است که به ربوبیت عرضی و همتایی با خداوند قایل می‌شوند و برای اسباب، نوعی پروردگاری و تأثیر مستقل را می‌پذیرند.

این افراد در زندگی عادی خویش انسان های ترسویی هستند و نسبت به هر کسی کرنش می‌کنند و آنان را به شکلی، معبود و مسجود خویش می‌سازند. آنان گمان می‌کنند خداوند دنیا را ساخته و به حال خود رها کرده و آن که تأثیرگذار است مثلا قدرت ایالت متحده است و یا قدرت فلان کس و یا پول و ثروت است. این داستان به زیبایی بدبختی و حماقت مشرک را به تصویر کشیده است:

مردی بود که هر کاری می‌کرد نمی‌توانست اخلاص خود را حفظ کند و ریاکاری ننماید. روزی چاره‌ای اندیشید و با خود گفت: «در گوشه شهر، مسجدی متروک وجود دارد که کسی به آن رفت و آمد نمی‌کند. خوب است شبانه به آن مسجد بروم تا کسی مرا ندیده خالصانه خدا را عبادت کنم.» در نیمه‌های شب، مرد با سکوت و آرامش خاص، مخفیانه نام خدا را بر زبان آورد و نماز را آغاز کرد. هنوز رکعتی نماز نخوانده بود که ناگهان صدایی شنید؛ با خود گفت: «حتماً کسی وارد مسجد شده» بر کیفیت و کمیت عبادتش افزود! خوشحال از اینکه آن شخص فردا می‌رود و به مردم می‌گوید: این آدم چقدر خداشناس و وارسته است که در نیمه‌های شب به مسجد متروک آمده و مشغول نماز و عبادت است. وقتی هوا روشن شد، به آن کسی که وارد مسجد شده بود، زیر چشمی نگاه کرد. از تعجب دهانش باز ماند. سگ سیاهی بر اثر رعد و برق و بارندگی، به مسجد پناه آورده بود! مرد بر سر و روی خود زد و اظهار تاسف کرد!!!

 

 

 


[ دوشنبه 95/2/6 ] [ 9:17 عصر ] [ آقایی ] [ نظر ]

 

 "إِنَّ الَّذِینَ یحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فىِ الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فى الدُّنْیَا وَ الآْخِرَةِ  وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ#(نور:19)

به یقین کسانى که دوست دارند (و فعالیت مى‏کنند) که عمل زشت در میان کسانى که ایمان آورده‏اند شیوع پیدا کند (اطلاع از عمل زشت کسى یا ارتکاب عمل زشت شایع شود) براى آنها در دنیا و آخرت عذابى دردناک است، و خدا (عواقب شوم آن را) مى‏داند و شما نمى‏دانید.

 

در سوره نور به بعضی آداب و قوانین اجتماعی مثل آداب ورود به منزل دیگران و حجاب پرداخته شده است. یکی از موضوعاتی که در این سوره به طور مفصل به آن پرداخته شده، مسئله افک و تهمت زدن به دیگران است. خدای متعال کسانی را که اقدام به این گناه بزرگ می‌کنند به شدت مورد توبیخ قرار می‌دهد و آنها را از کوچک شمردن این گناه نهی کرده و می‌فرماید: این گناه نزد خدا گناهی بزرگ است، خدا شما را اندرز می‌دهد که اگر ایمان دارید هرگز این عمل را تکرار نکنید. در آیه 19 سوره نور آمده: کسانی که دوست دارند نسبت گناهی در مورد مؤمنان در جامعه پخش شود و به تعبیر بهتر کسانی که دوست دارند آبروی اهل ایمان را لکه دار کنند، هم در دنیا و هم در آخرت گرفتار عذابی دردناک خواهند شد. می‌بینیم که این آیه نه تنها از اقدام به این کار نهی می کند، بلکه حتی کسانی که در دل، دوست دارند آبروی مؤمنی ریخته شود را به عذاب وعده می‌دهد.

فلسفه اختصاص «عذاب الیم» برای «اشاعه فحشاء»

از آنجا که انسان یک موجود اجتماعى است، جامعه بزرگى که در آن زندگى مى‏کند از یک نظر همچون خانه او است، و حریم آن همچون حریم خانه او محسوب مى‏شود، پاکى جامعه به پاکى او کمک مى‏کند و آلودگى آن به آلودگیش.روى همین اصل در اسلام، با هر کارى که جو جامعه را مسموم یا آلوده کند، به‌شدت مبارزه شده است.

اگر مى‏بینیم در اسلام با غیبت شدیدا مبارزه شده یکى از فلسفه‏هایش این است که غیبت، عیوب پنهانى را آشکار مى‏سازد و اگر مى‏بینیم دستور عیب‏پوشى داده شده یک دلیلش همین است که گناه جنبه عمومى و همگانى پیدا نکند.

اگر مى‏بینیم گناه آشکار اهمیتش بیش از گناه مستور و پنهان است تا آنجا که در روایتى از امام على بن موسى الرضا , مى‏خوانیم:«آن کس که گناه را نشر دهد مخذول و مطرود است و آن کس که گناه را پنهان مى‏دارد مشمول آمرزش الهى است» و اگر مى‏بینیم در آیات فوق موضوع اشاعه فحشاء با لحنى بسیار شدید و بسیار کوبنده محکوم شده نیز دلیلش همین است.

اصولا گناه همانند آتش است، هنگامى که در نقطه‏اى از جامعه این آتش روشن شود، باید تلاش کرد که آتش خاموش، یا حداقل محاصره گردد، اما اگر به آتش دامن زنیم و آن را از نقطه‏اى به نقطه دیگر ببریم، حریق همه جا را فرا خواهد گرفت و کسى قادر بر کنترل آن نخواهد بود.

از این گذشته عظمت گناه در نظر عامه مردم و حفظ ظاهر جامعه از آلودگیها خود سد بزرگى در برابر فساد است، اشاعه فحشاء و نشر گناه و تجاهر به فسق این سد را مى‏شکند، گناه را کوچک مى‏کند، و آلودگى به آن را ساده مى‏نماید.

در حدیثى از پیامبر اسلام ص مى‏خوانیم:کسى که کار زشتى را نشر دهد همانند کسى است که آن را در آغاز انجام داده.

«اشاعه فحشاء» اشکال مختلفى دارد:

گاه به این مى‏شود که دروغ و تهمتى را دامن بزند و براى این و آن بازگو کند.

گاه به این است که مراکزى که موجب فساد و نشر فحشاء است به وجود آورد.

گاه به این است که وسائل معصیت در اختیار مردم بگذارند و یا آنها را به گناه تشویق کنند و بالآخره گاه به این حاصل مى‏شود که پرده حیا را بدرند و مرتکب گناه در ملاء عام شوند.

روانشناسی شایعه‌سازان

شایعه سازان دارای ویژگی‌هایی هستند که به خاطر این ویژگی‌ها به شایعه‌سازی روی می‌آورند:

·        خشم و حالت انتقام‌جویی

·        کسی که گرفتار گزافه‌گوئی بوده زبان او از اختیار عقل و ایمان او خارج شده و بر مبنای هواهای نفسانی و خواسته‌های شیطانی سخن می‌گوید و عادت به غیبت و تهمت و افتراء و یاوه‌گویی‌های دیگر دارد، در این باره مرزی را نمی‌شناسد و به شایعه‌سازی می‌پردازد.

·        کسی که خود معیوب است دوست دارد تا عیوب او شایع شده و افرادی همانند او درجامعه وجود داشته باشند. شایعه ساز اگر افراد مماثل خود را در جامعه نیابد از راه شایعه افکنی حضور توهمی و تخیلی در جامعه ایجاد می کند. امیرالمؤمنین , در این باره می فرمایند: آدم معیوب، دوست دارد تا عیوب مردم در میان جامعه فاش شود تا عذری برای او فراهم آید.

·        کسی که در درون خود درباره برجستگی‌های دیگران احساس حقارت کند.

·        کسی که اهل شر است. امیرالمؤمنین , می‌فرمایند: افراد شرور و اشرار مردم، شایعات و نارواها را رواج می‌دهند.

پیامبر اکرم 2 فرمود:

گروهی را می‌شناسم که در قیامت آنچنان به سینه آنان ضربه وارد می شود که اهل جهنم صدای سینه آنان را می‌شنوند و آنان کسانی هستند که در پی اطلاع از عیوب وگناهان پنهانی دیگران بوده‌اند و به هتک حرمت و فاش کردن آنها می‌پردازند وچیزهایی را علیه آنها شایعه می‌کنند که آنان اهل آن نبودند.

باید توجه داشت که این آیه نه تنها شامل شایعات دروغ می شود بلکه امام صادق علیه السلام می فرمایند: اگر کسی با دو چشم خود گناهی از مؤمنی دید یا با دو گوش خود شنید و آن را نقل کرد مشمول حکم این آیه می شود.

پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در حضور اصحاب فرمود: آیا به شما خبر ندهم که بدترین مردم کیست؟ گفتند: بَلى‏ یا رَسولَ اللَّهِ! فرمود: بدترین مردم آن کسى است که خیر خودش را از دیگران منع مى‏کند و هرچه دارد تنها براى خودش مى‏خواهد. آنهایى که حاضر بودند گفتند: با این مقدمه ما فکر کردیم دیگر بدتر از این افراد کسى نیست. فرمود: آیا مى‏خواهید به شما بگویم از این بدتر کیست؟ گروه دیگرى را ذکر فرمود. اصحاب گفتند: خیال کردیم بدتر از این گروه دوم دیگر کسى نیست. فرمود: آیا مى‏خواهید از آن بدتر را بگویم که کیست؟ گفتند: از این بدتر هم مگر هست؟! فرمود: بدتر از این افراد، مردمان بد زبانِ فحّاشِ تهمت‏زن و آبرو برند.

 

 


[ دوشنبه 95/2/6 ] [ 9:16 عصر ] [ آقایی ] [ نظر ]

 

 "وَ الَّذِینَ إِذَا أَنفَقُواْ لَمْ یُسْرِفُواْ وَ لَمْ یَقْتُرُواْ وَ کَانَ بَینَ ذَلِکَ قَوَامًا#(فرقان:67)

و [عبادالرحمن] کسانى [هستند] که چون خرج مى‏کنند اسراف نمی‌کنند و بخل نمی‌ورزند و میان این دو معتدل هستند.

 

شاید برای خیلی از ما عجیب باشد که بدانیم در قرآن آیه‌ای در مورد «چگونه خرج کردن» وجود دارد و شاید عجیب‌تر باشد این که بدانیم این آیه در فضیلت عباد الرحمن یا بندگان شایسته خدا نازل شده است. خدای متعال در آیه 67 از سوره مبارکه فرقان پس از ذکر بعضی ویژگی‌های عباد الرحمن می‌فرماید: آنها کسانی هستند که وقتی خرج می‌کنند، نه زیاده‌روی می‌کنند و نه بخل می‌ورزند، بلکه بین این دو راه اعتدال را در پیش می‌گیرند.

امام صادق , در تبیین این آیه، مقدارى سنگریزه از زمین برداشت و مشت خود را بست و فرمود: این اقتار (سختگیرى و بخل ورزیدن) است، سپس مشت دیگرى برداشت و دست خود را چنان گشود که همه‏ى سنگریزه‏ها به زمین ریخت، آن گاه فرمود: این اسراف است. بار سوّم مشت دیگرى برداشت و دست خود را کمى باز کرد به طورى که مقدارى از سنگریزه‏ها ریخت و مقدارى در دستش باقى ماند، سپس فرمود: این، قَوام و اعتدال و حد وسط است.

همچنین از ایشان نقل شده: «چهار کس‏ هستند که هیچ دعایى از ایشان مستجاب نمى‏شود: یکى مردى که در خانه‏اش نشسته، مى‏گوید:بار خدایا! مرا روزى ده! به او گفته مى‏شود: آیا تو را امر نکردم [که با کار و تلاش] به دنبال روزی باشی؟... و سوم، مردى که مال داشته و آن را تباه نموده، بعد از آن مى‏گوید که: بار خدایا! مرا روزى ده! به او گفته مى‏شود: آیا تو را امر به میانه‌روی نکردم؟ آیا تو را امر به اصلاح نکردم؟ سپس حضرت این آیه را خواند که: "وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً#؛ «بندگان خداوند رحمن آنانند که چون مال را خرج کنند، اسراف نمی‌کنند و تنگ‏گیرى نمی‌نمایند.»

چگونه خرج کردن یکی از مهمترین و مشکل ترین مسائلی است که هر شخص در هر ساعت از زندگی خود با آن مواجه است. اما در عین حال اکثر مردم معیار و ملاکی برای خرج کردن خود ندارند و گاهی بی‌دلیل خرج می‌کنند و گاه بی‌دلیل از خرج کردن خودداری می‌کنند. در صورتی که با مراجعه به روایات می‌توان در مسیر اعتدال گام نهاد و خود را به صفات عباد الرحمن مزین کرد.

نهی از اسراف و زیاده‌روی در هزینه کردن

از امام صادق, نقل است: اسراف این است که لباس پاکیزه و آبرومند (که باید در بیرون از خانه بپوشی) را در خانه یا جائی که لازم نیست بپوشی یا آنچه در ظرف غذا یا آب زیاد می آید را دور بریزی یا اینکه خرما را بخوری و هسته اش را دور بیندازی. 

حضرت صادق , فرمود: اسراف نورزید که خداوند مسرفین را دوست ندارد. خیال مى‌کنى وقتی خداوند از فضل خویش به کسى به عنوان امانت مالى مى‌دهد، باید او اسبى به ده هزار درهم بخرد با اینکه اسب بیست درهمى هم او را کفایت مى‌نماید یا کنیزى به هزار دینار خریدارى کند و حال اینکه کنیز بیست دینارى او را کافى است؟

روزی هارون الرشید برای سرکشی به بعضی از ساختمان های جدید خود رفت ، در کنار یکی از قصرها بهلول را دید و از او درخواست کرد که سخنی را به دیوار قصر به یادگار بنویسد. بهلول تکه ای از ذغال را برداشت ونوشت: «رفع الطین علی الطین و وضع الدین» یعنی گل روی هم انباشته شده است اما دین خدا خوار گشته است. بعد خطاب به هارون گفت: اگر این کاخ را از پول حلال ساخته‌ای اسراف نمودی وخداوند اسراف کنندگان را دوست ندارد و چنانچه از مال مردم باشد به آنها ستم کرده‌ای وخداوند ستمکاران را دوست ندارد.

نهی از اقتار و تنگ گرفتن در هزینه کردن

یکی از کوته نظری های رایج در جامعه امروز ما این است که برخی از مردم گمان می‌کنند اگر کسی مؤمن واقعی باشد، نباید از زینت‌های دنیا استفاده کند. باید لباس های ارزان قیمت بپوشد، در خانه‌ای محقر زندگی کند و اتومبیلی ساده و ارزان سوار شود. اگر کسی خصوصا در لباس روحانیت سوار اتومبیلی گران قیمت شود به او اعتماد نمی‌کنند و او را انسان خدایی نمی دانند! قرآن کریم با این عقیده به مخالفت پرداخته و استفاده از زینت های دنیا را خلاف زهد نمی‌داند.

در آیه 32 از سوره اعراف می فرماید: اى پیامبر! بگو چه کسى زینت‌هاى الهى را که براى بندگانش آفریده و همچنین مواهب و روزى‏هاى پاکیزه را تحریم کرده است؟ بگو این نعمت‌ها و موهبت‌ها براى افراد باایمان در این زندگى دنیا آفریده شده، اگر چه دیگران نیز بدون داشتن شایستگى آنها را غصب کرده و از آن استفاده مى‏کنند، ولى در روز قیامت و زندگى عالیتر که صفوف کاملا از هم مشخص مى‏شوند، اینها همه در اختیار افراد با ایمان و درستکار قرار مى‏گیرد، و دیگران به کلى از آن محروم مى‏شوند.

یکى از زاهدان ریایى به نام عباد بن کثیر با امام صادق , روبرو شد، در حالى که امام لباس نسبتا زیبایى بر تن داشت، به امام گفت: تو از خاندان نبوتى، و پدرت على , لباس بسیار ساده مى‏پوشید، چرا چنین لباس جالبى بر تن توست؟ آیا بهتر نبود که لباسى کم اهمیت‏تر از این مى‏پوشیدى، امام فرمود: واى بر تو اى عباد!، مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ: چه کسى زینتهایى که خداوند براى بندگانش آفریده و روزیهاى پاکیزه را حرام کرده است؟ خدای متعال هنگامی که نعمتی را به بنده ای عطا می‌کند دوست دارد او را در آن نعمت ببیند و در این امر اشکالی وجود ندارد.

همچنین از ایشان پرسیدند: آیا مؤمن می‌تواند ده پیراهن داشته باشد؟ فرمودند: آری! پرسیدند: بیست پیراهن چطور؟ فرمودند: آری! اینها اسراف نیست، اسراف آن است که لباس بیرونت و مهمانیت را لباس خانه و دم دستی قرار دهی.

همچنین ایشان فرمودند: در آنچه مایه اصلاح بدن (و تندرستى) شود اسراف نیست ...بلکه اسراف در چیزى است که مال را تلف مى‏کند و به بدن آسیب مى‏رساند.

آن چه که از مجموع آیات و روایات بر می آید این است که هر کس حق دارد با توجه به شرایط مکانی و زمانی آن طور که در شأن اوست از نعمت های دنیوی استفاده کند. همانگونه که امیرالمؤمنین, به اقتضای زمان و جایگاه خود لباسی ساده می پوشیدند، ولی امام صادق و امام عسکری - لباسهای فاخری به تن می کردند. به گفته آیت الله شبیری: یکی از اعیان مهم تهران که از درباری‌ها بوده خدمت شیخ انصاری می‌رود. وضع زهد شیخ را که می‌بیند، ضمن تجلیل بسیار از شیخ، یک انتقادی از حاج ملا علی کنی می‌کند و می گوید: او متمول است و با شما خیلی فرق دارد. شیخ انصاری خیلی ناراحت می‌شود و می‌گوید: باید از این حرف استغفار کنی. بین من و او خیلی فاصله است؛ من سروکارم با طلبه‌هاست. من اگر بخواهم وضع مرفه داشته باشم برای طلبه درس خواندن مشکل می‌شود و او به درس خواندن تن درنمی‌دهد. من باید سطحم را با آنها منطبق کنم. ولی حاج ملاعلی کنی سروکارش با شماست؛ سروکارش با سلاطین و اعیان و اشراف و امثال اینهاست. او باید آنگونه زندگی کند و من باید زندگیم اینگونه باشد. اگر او مانند من باشد مورد اشکال قرار می‌گیرد، من هم اگر مثل او باشم به من اشکال وارد است. شما باید از این سوء ظن و جسارتی که نسبت به یک شخصیت عظیم الشأن کردی استغفار کنی.

در حدیثی از امیرمؤمنان, نقل شده است که زهد در این است که لا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم: اگر چیزی از دست دادید نارحت نشوید و اگر نعمتی به شما داده شد شادمانی نکنید. واضح است که طبق این تعریف از زهد، استفاده از نعمت های الهی تعارضی با زهد ندارد.

 

 


[ دوشنبه 95/2/6 ] [ 9:15 عصر ] [ آقایی ] [ نظر ]

«تکبّر» به معنای خودبرتر‌بینى و بزرگی فروختن به دیگران است. در اصطلاح اخلاق؛ تکبّر بدین معنا است که آدمى خود را بالاتر از دیگرى ببیند، و معتقد شود که بر غیر، برترى و رجحان دارد، و دیگری را کوچک شمارد. به دیگر سخن؛ اساس تکبّر این است که انسان از این‌که خود را برتر از دیگرى ببیند احساس آرامش کند.

در جزء نهم از قرآن کریم آمده است:

«به‌زودى کسانى را که در روى زمین به ناحق تکبر می‌ورزند، از [ایمان به] آیات خود، رویگردان خواهم ساخت «. (اعراف:146) طبق این آیه سنت خدا بر این است که توفیق ایمان به آیات خود را از کسانی که دارای روحیه خودبرتربینی -حتی در برابر خدای متعال- هستند، سلب کند. در جای دیگر قرآن نیز می‌خوانیم: «خداوند متکبّران را دوست نمی‌دارد» (نحل:23) «بدین گونه است که خداوند بر دل هر متکبّر جبّارى مُهر می‌زند.» (غافر:35)

پیامبر گرامى اسلام(ص) می‌فرماید: «هر کس به اندازه یک دانه خردل کبر در قلبش باشد وارد بهشت نمی‌شود و کسى که به اندازه یک دانه خردل ایمان در دلش باشد وارد آتش نمی‌شود.»امیرالمؤمنین, نیز می‌فرماید: «از تکبر دوری کن که ریشه طغیان و نافرمانی خدای رحمان است».

تکبر و خودبرتربینى؛ گاه انسان را در برابر خدا و پیامبران و فرستادگان الهی به تمرّد و سرکشى می‌کشاند و گاه او را در میان همنوعان و بندگان خدا به برتری‌جویى وا می‌دارد. نمونه‌ای از تکبّر در برابر خدا، تکبّر ابلیس و پیروان اوست که از اطاعت خداوند سر باز می‌زنند و تشخیص خود را برتر می‌شمرند و به حکمت پروردگار خُرده می‌گیرند. ابلیس از روی تکبّر گفت: «من هرگز براى بشرى که او را از گِلى خشک و برگرفته از لجنى متعفّن و تیره‌رنگ آفریدى، سجده نکنم!». گاه حجاب ضخیم کبر و برتری‌جویی چنان جلو چشم عقل و هوش انسان را می‌گیرد که موجود ضعیفى، خود را آگاه‌تر از حکیم مطلق می‌پندارد. چنین انسانی در برابر آفریدگار جهان خیره‌سرى نشان می‌دهد و اوامرش را اطاعت نمی‌کند.

تکبر در برابر مردم نیز از این جهت که به مخالفت با خداى سبحان منجر می‌شود از مهلکات بزرگ است؛ زیرا متکبّر وقتى حقّ را از کسى می‌شنود از قبول آن خودداری می‌کند و با انکار خود، نفرت و اکراه نشان می‌دهد، و نیز از این‌رو که عزّت و عظمت و برترى مختصّ ذات خداوند است، هر بنده‌اى که تکبّر نماید با صفتى از صفات خدا ستیزه کرده است.

اسباب تکبّر

اسباب و انگیزه‌های تکبّر به این باز می‌گردد که انسان در خود کمالى تصوّر کند و بر اثر حُبّ ذات، بیش از حدّ آن را بزرگ نماید و دیگران را در برابر خود کوچک بشمارد. اسباب مهم کبر در هفت چیز خلاصه می‌شود: «علم»، «عمل نیک»، «نَسَب»، «زیبایى»، «قوّت و قدرت»، «مال» و «زیادی یاران، شاگردان و پیروان». امور دیگرى نیز می‌تواند سبب تکبّر گردد؛ مانند احساس حقارت و کوچکی؛ امام صادق(ع) فرمود: «هیچ انسانى تکبّر یا گردنکشى نکرد مگر به سبب پَستى و حقارتى که در نفس خویش احساس می‌کرد.

علم سبب کبر و خودبرتربینی گروهى از دانشمندان می‌گردد، همان‌گونه که در حدیث نبوى آمده است: «آفت علم، تکبّر است».بعضى از افراد آن‌چنان کم‌ظرفیّت‌اند که وقتى چند بابى از علم را می‌خوانند خود را بزرگ و دیگران را کوچک می‌شمرند، بلکه با نظر تحقیر به دیگران می‌نگرند و از همه انتظار احترام و خدمت و تواضع و کُرنش دارند. در حالى‌که عالمان واقعى هر قدر بر علمشان افزوده می‌شود، خود را نادان‌تر می‌بینند؛ چرا که خود را در برابر اقیانوس عظیمى مشاهده می‌کنند که تنها قطراتى از آن‌ را در اختیار دارند. آنها به خاطر همان مقدار علمى که به دست آورده‌اند مسئولیّت خود را سنگین‌تر می‌بینند و ترس آنها بیشتر می‌شود که گفته‌اند: «هرکس بر علمش افزوده شود، خوف و تواضع او زیاد می‌شود».

انجام اعمال نیک و عبادتموجب کبر و غرور برخی از نیکوکاران و عبادت‌کنندگان می‌شود؛ چرا که از این رهگذر، خود را برتر از دیگران می‌پندارند و انتظار دارند مردم به دیدار آنها بشتابند، در مجالس احترام خاصّى براى آنها قائل شوند و از نیکوکارى و زُهد و تقواى آنها سخن بگویند، گویى عبادت خود را منّتى بر دیگران می‌پندارند. خود را اهل نجات و سایر مردم را اهل هلاک می‌شمرند و این امور سبب می‌شود که امتیاز فوق‌العاده‌اى براى خود قائل گردند و به فخرفروشى بر دیگران به‌طور آشکار و پنهان بپردازند.پیامبر اکرم2می‌فرماید: «هنگامى که شنیدید کسى می‌گوید: مردم [به خاطر اعمالشان] هلاک شدند بدانید خود او هلاکتش از آنان شدیدتر است». این آفتى است که کمتر عابدى از آن در امان می‌ماند، هرگاه کسى به او بی‌احترامى کند یقین دارد که بی‌احترام کننده مبغوض درگاه الهى است و بعید می‌داند که خدا او را ببخشد، در حالى‌که اگر خودش به دیگرى چنین آزارى را برساند این قدر اهمّیّت به آن نمی‌دهد و این نوعى جهل و نادانى است.

احتمال نفوذ تکبّر در مسئولان و حاکمان بسیار است، به تعبیر زیباى امام على,: «آفت ریاست، فخرفروشی است.» آن‌حضرت در کلام دیگرى، فخر و تکبر را از بدترین حالات و صفات حاکمان و والیان دانسته، می‌فرماید: «در دیده مردم پارسا، زشت‌ترین خوى والیان این است که می‌خواهند مردم آنان را دوستدارِ بزرگمنشى بدانند ... و خوش ندارم که در خاطر شما بگذرد که من دوستدار ستودنم، و خواهان ستایش شنیدن...»

مفاسد و پیامدهاى تکبّر

تکبّر، آثار و پیامدهای بسیار مخرّبى در روح و جان و اعتقادات و افکار افراد و نیز در سطح جوامع انسانى دارد، که به چند قسمت از آن در ذیل اشاره می‌شود:

آلودگى به شرک و کفر:تکبّر به انسان اجازه نمی‌دهد در برابر حق تسلیم گردد، چرا که کبر حجاب سنگینى در برابر چشم انسان می‌افکند و او را از دیدن چهره زیباى حقّ محروم می‌کند. امام صادق, فرمود: «کمترین درجه کفر و الحاد، تکبّر است.»

محروم شدن از علم و دانش: انسان وقتى به حقیقت علم و دانش می‌رسد که آن ‌را در هر جا و نزد هرکس بیاموزد و همچون گوهر گمشده‌اى برباید، حال آن‌که اشخاص متکبّر به آسانى حاضر نمی‌شوند بهترین علوم و دانش‌ها و برترین و والاترین حکمت‌ها را از افراد هم‌ردیف و یا زیردست خود بپذیرند. امام کاظم, فرمود: «زراعت، در زمین‌هاى نرم و هموار می‌روید و روى سنگ‌هاى سخت هرگز رویش ندارد، همین گونه دانش و حکمت در قلب انسان متواضع رویش دارد، و قلب متکبّر جبّار هرگز آباد نمی‌گردد؛ زیرا خداوند تواضع را وسیله عقل و تکبّر را از ابزار جهل قرار داده است.

سرچشمه بسیارى از گناهان:گاه در حالات افراد حسود، حریص، بدزبان و آلوده به انواع گناهان دقّت می‌کنیم می‌بینیم سرچشمه همه این رذایل را در وجود آنها تکبّر تشکیل می‌دهد. آنها هیچ‌گاه مایل نیستند کسى را برتر از خود ببینند به همین دلیل هرگاه نعمت و موفّقیّتى نصیب دیگران شود، به آنها حسد می‌ورزند. آنها براى تحکیم پایه‌هاى برتری‌جویى خود حریص در جمع‌آورى مالند. و براى اظهار برترى بر دیگران به خود اجازه می‌دهند که سایرین را تحقیر کنند و با هتک و توهین، زبان خود را آلوده سازند و به این وسیله آتش درونى خود را فرو نشانند.امام على, می‌فرماید: «تکبّر، رذایل اخلاقى را ظاهر می‌سازد».

مایه تنفّر و پراکندگى مردم:از بلاهاى مهمّى که بر سر متکبّران وارد می‌شود انزواى اجتماعى و پراکندگى مردم از اطراف آنها است، چراکه شَرَف هیچ انسانى اجازه نمی‌دهد تسلیم برتری‌جویی‌هاى افراد متکبّر شود، به همین دلیل نزدیک‌ترین دوستان و بستگان از آنها فاصله می‌گیرند و اگر به حکم الزام‌هاى اجتماعى مجبور باشند با آنان زندگى کنند، ولی در دل از آنان متنفّرند! امام علی, می‌فرماید: «براى متکبّر، دوستى باقى نمی‌ماند» و «چیزى مانند تکبّر خشم مردم را برنمی‌انگیزد».

درمان تکبّر

در کتاب‌های اخلاقی درباره درمان تکبّر، دو راه ارائه شده است: راه علمى و راه عملى

راه علمى:افراد متکبّر درباره خود بیندیشند که کیستند؟ و کجا بودند؟ و به کجا می‌روند؟ و سرانجام کار آنها چه خواهد شد؟ و نیز درباره عظمت خداوند بیندیشند و خود را در برابر ذات بی‌مثال او ببینند. در حدیثى آمده است که لقمان حکیم به فرزندش گفت: «واى بر کسى که تکبّر می‌کند، چگونه خود را بزرگ می‌پندارد کسى که از خاک آفرید شده و به خاک برمی‌گردد؟ نمی‌داند به کجا می‌رود؟ به‌سوى بهشت تا رستگار باشد یا به‌سوى دوزخ تا گرفتار خسران آشکارى گردد!»

تاریخ را بررسى کنند، درباره سرنوشت فرعون‌ها و نمرودها و سرانجام کار هر یک مطالعه کنند. بیندیشند؛ انسانى که در آغاز، نطفه بی‌ارزشى بوده و در پایان مُردار گندیده‌اى می‌شود و چند روزى که در میان این دو زندگى می‌کند، چیزى نیست که به‌خاطر آن تکبر نماید. امام باقر, می‌فرماید: «از متکبّر فخرفروش در شگفتم! او در آغاز از نطفه بی‌ارزشى آفریده شده و در پایان کار مردار گندیده‌اى خواهد بود و در این میان نمی‌داند به چه سرنوشتى گرفتار می‌شود و با او چه می‌کنند.»

راه عملى: سعى کند کارهای متواضعان را انجام دهد تا فضیلت تواضع در اعماق وجود او ریشه بدواند؛ مانند این‌که: لباس ساده بپوشد، غذاى ساده بخورد، با خادمان یا کارگرانش بر سر یک سفره بنشیند، در سلام کردن بر دیگران تقدّم جوید. با کوچک و بزرگ گرم بگیرد و از همنشینى با افراد متکبّر بپرهیزد و امتیازى براى خود بر دیگران قائل نشود، خلاصه آنچه را نشانه تواضع یا از مظاهر آن است در عمل و سخن به‌کار بندد. البتّه باید شرایط زمان و مکان و شخصیت اجتماعی را هم در نظر گرفت، ولی هدف این است که به مقام والاى تواضع برسد و زندگی متواضعانه‌ای داشته باشد، و از کارهایی که نشانه تکبر و خودبرتربینی است دوری نماید.


[ دوشنبه 95/2/6 ] [ 9:14 عصر ] [ آقایی ] [ نظر ]

 

فَلَوْلَا کاَنَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِکُمْ أُوْلُواْ بَقِیَّةٍ یَنهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فىِ الْأَرْضِ إِلَّا قَلِیلًا مِّمَّنْ أَنجَیْنَا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُواْ مَا أُتْرِفُواْ فِیهِ وَ کاَنُواْ مجرِمِینَ(116هود)

امر به معروف و نهی از منکر دو واجبی هستند که به رغم این که در قرآن کریم آیات تکان دهنده‌ای در باب اهمیت آنها در جامعه اسلامی بیان شده، مورد بی‌مهری مسلمانان قرار گرفته و می‌توان گفت مظلوم‌ترین واجب دینی به شمار می‌آید. یکی از نیازهای یک جامعه که در مسیر اصلاح قدم برمی‌دارد، وجود گروهی است دارای ویژگی‌های خاص تا درون جامعه حضور فعال داشته باشند و جامعه را از فساد درونی حفظ کنند. امام باقر , می‌فرمایند: به درستی که امر به معروف و نهی از منکر، راه پیامبران و شیوه صالحان است. وظیفه واجبی است که به وسیله آن دیگر واجبات برپا می‌شوند، راه‌ها امنیت پیدا می کنند، درآمدها حلال می‌شوند، مظالم بازگردانده می‌شوند، زمین آباد می‌گردد، از دشمنان انتقام گرفته می‌شود و کارها رو به راه می‌گردد.

خدای متعال در آیه 116 از سوره مبارکه هود از افرادی که به این امر مهم می‌پردازند، به اولوا بقیه تعبیر کرده و جوامع قبلی را که به خاطر گناهکار بودن و فسادشان بوسیله عذاب الهی نابود شده‌اند، این گونه مورد سرزنش قرار می‌دهد: چرا در امت‌های پیش از شما اولوا بقیه‌ای وجود نداشتند تا از فساد جلوگیری کنند؟ مفسران در مورد معنای اولوا بقیة نوشته‌اند: اولوا بقیه به بهترین و بافضیلت‌ترین افراد جامعه اطلاق می‌شود؛ افرادی عاقل و عالم، صاحب‌نظر و صاحب‌فضل در میان مردم.

امیرالمؤمنین, در نهج البلاغه سخنی دارند که مطابق با این آیه شریفه است:

خداوند مردم زمان‌های گذشته را از رحمت خویش دور نساخت، مگر به جهت ترک امر به معروف و نهی از منکر. پس خداوند افراد سفیه(و کم خِرَد) را بخاطر انجام گناهان و افراد عاقل را بخاطر باز نداشتن آنان از گناه لعنت (و از رحمت خویش دور) نموده است.

وجود افرادی که به اصلاح جامعه بپردازند در سوره آل عمران نیز مورد تأکید قرار گرفته: «وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‏» و باید از شما گروهى باشند که [همه مردم را] به سوى خیر دعوت نمایند، و امر به معروف و نهی از منکر کنند؛ و اینانند که یقیناً رستگارند.

امروز نیز جامعه ما از این قاعده مستثنی نیست. اگر می‌خواهیم جامعه ما همچنان مسیر الهی خود را ادامه دهد، باید افراد صالح و مصلح و صاحب فضل ما به این آیه عمل کنند تا کل جامعه از گزند فساد و به تبع آن از عذاب الهی که بی‌تردید دامان ظالمان را خواهد گرفت، در امان باشد. آن‌چه از دیدگاه امام خمینی رحمه الله در مورد بسیج بر می‌آید این است که ایشان یکی از وظایف بسیج را تربیت افراد صالح برای امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح جامعه می‌دانستند تا بدین وسیله مضمون این آیه در جامعه پیاده شود. اگر حقیقتا بسیج امروز داعیه‌دار عمل به این آیه است باید بداند که این وظیفه، یکی از اساسی‌ترین و دشوارترین وظایف و دستوراتی است که در قرآن کریم بیان شده و قبل از اجرای آن نیاز به طهارت روح و باطن و استقامت و پایداری برای مقابله با هرگونه برخورد جاهلانه و کینه‌توزانه از جانب مروجین فساد دارد. مقام معظم رهبری درباره این واجب الهی می‌فرمایند:

«من همین امر به معروف و نهی از منکر زبانی را ولو به شکل خیلی راحت و آرام و بدون هیچ خشونت و دعوایی واقعا یکی از معجزات اسلام می دانم. مثلا یک نفر کار خلافی می‌کند، می‌گویند آقا شما این کار را نباید می‌کردی. این مطلب را بگو و برو. می‌گوید او برمی‌گردد دو تا فحش به من می‌دهد. خیلی خوب؛ حالا دو تا فحش هم به شما بدهد؛ برای خاطر امر خدا تحمّل کنید. اگر نفر دوم هم بگوید آقا شما باید این کار را نمی‌کردی،بدانید اگر دعوا هم بکند، دعوایش کمتر از آنی است که با نفر اوّل کرده است. نفر سوم و نفر دهم و نفر بیستم هم همین طور. بنابراین، اگر نهی از منکر باب شد و تا نفر بیستم رسید، شما خیال می‌کنید آن آدم دیگر آن کار را تکرار خواهد کرد؟! نهی از منکر واقعا معجزه می‌کند. فقط هم زبانی؛ یدی‌اش در اختیار حکومت است؛ یعنی اگر جایی بایدبا گناهکار به صورت یدی و مجازاتی برخورد کنند، فقط دستگاه‌هایی از حکومت هستند که مسئول این کارند؛ مردم نباید بکنند. اما زبانی چرا؛ خیلی هم اثر دارد.»

 

ذکر این نکته نیز لازم است که حکومت جزئی کوچک از جامعه است و بیشتر شاکله جامعه را مردم تشکیل داده‌اند. بنابراین اگر مردم خود اصلاح شوند و به احکام الهی پایبند باشند و در بین خود به عدل و قسط رفتار کنند، هرگز فساد به دستگاه‌های حکومتی نفوذ نخواهد کرد. امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند: امر به معروف و نهى از منکر را وامگذارید، که در صورت ترک آن خداوند بدترین شما را حکمرانتان مى‏کند، سپس هر چه بر آنان نفرین کنید مستجاب نگردد.

دو سنت الهی

قرآن پس از سرزنش امت‌هایی که در آنها نهی از فساد ترک شده بود، در آیه بعد به یک سنت الهی اشاره کرده و می افزاید: «وَمَا کَانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرَى‏ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهَا مُصْلِحُونَ(هود:117) سنت الهی این است که اگر امتی در حال اصلاح خود باشند، خدای متعال هیچ‌گاه آنها را هلاک نخواهد کرد.

در مقابل این سنت، سنت دیگری نیز وجود دارد که بسیار قابل تأمل است. بر اساس آن اگر عده‌ای در جامعه به نافرمانی خدای متعال بپردازند و بقیه جامعه مؤمن و صالح باشند؛ اما آنها را از فساد نهی نکنند، عذاب دامن هر دو گروه را خواهد گرفت و به اصطلاح در این صورت خشک و تر با هم خواهند سوخت:

ماجرا از این قرار است که وقتی اصحاب سبت نافرمانی خدا کرده و در روز شنبه که صید ماهی بر آنها حرام بود، زیرکانه اقدام به این کار کردند، عده‌ای نهی از منکر کرده و آنها را از این نافرمانی بازداشتند. طبق آیه 164 سوره مبارکه اعراف عده‌ای دیگر که اهمیتی برای این امر قائل نمی‌شدند، به ناهیان منکر گفتند: چرا بیهوده کسانی را که خدا آنها را هلاک خواهد کرد یا دچار عذاب الهی می‌شوند، نصیحت می‌کنید؟ «وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِّنهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبهمْ عَذَابًا شَدِیدًا؟»

ناهیان منکر در جواب ایشان دو علت آوردند: اول: قَالُواْ مَعْذِرَةً إِلىَ‏ رَبِّکم، برای این که روز قیامت که خدای متعال ما را مؤاخذه می‌کند عذر داشته باشیم که ما وظیفه خود را انجام دادیم و واجبی که بر عهده ما بود را ادا کردیم و با نهی منکر خود از عمل آنها اعلام برائت نمودیم. دوم: «ولعلّهم یتقون»، از کجا می دانید خدا آن ها را عذاب می‌کند؟ شاید به واسطه همین نصیحت‌های ما از خدا بترسند و دست از گناه بردارند.

می بینیم که تا اینجا مردم به سه دسته تقسیم شدند: گناهکاران، ناهیان از منکر و افراد بی‌تفاوت. اما آیه بعد که نزول عذاب در آن مطرح شده ، فقط سخن از دو دسته به میان می‌آورد: ظالمین -که عذاب دامن آنها را گرفت - و ناهیان از منکر – که نجات یافتند! فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُکِّرُواْ بِهِ أَنجَیْنَا الَّذِینَ یَنهوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُواْ بِعَذَابٍ  بَئیسٍ  بِمَا کاَنُواْ یَفْسُقُونَ؛ وقتی فرمان خدا را به دست فراموشى سپردند، در این هنگام آنها را که از گناه نهى مى‏کردند رهایى بخشیدیم، ولى ستمکاران را به کیفر سختى به خاطر فسق و گناهشان مبتلا ساختیم.

آیا جز این است که نجات یافتگان فقط ناهیان از منکر بودند؟ آیا جز این است که خدای متعال افراد بی‌تفاوت را در این آیه با گناهکاران یکی دانسته و هر دو را ظالم و مشمول عذاب معرفی می‌کند؟

از امام صادق, نقل است:

در بنی اسرائیل پیر مردی عابد وجود داشت،یک وقت در حالی که مشغول نماز بود چشمش به دو پسر بچه افتاد که خروسی را گرفته و پرهایش را می‌کنند، ولی او با(بی اعتنایی به این قضیه) به عبادت خویش ادامه داد و آن دو را از این کار نهی نکرد و باز نداشت. خداوند (از این کار او به خشم آمده)، به زمین وحی فرستاد که این بنده‌ام را در خود فرو بر و زمین او را فرو برد.

 

پیامبر اعظم2 می‌فرمایند:

 مردم همواره در خیر و برکت هستند تا هر زمان که امر به معروف و نهی از منکر کنند و یکدیگر را بر کارهای خیر کمک رسانند. پس هر گاه آنرا به جای نیاوردند برکات از آنان سلب می‌شود و گروهی بر گروه دیگر مسلط می‌شوند به طور که برای آنان نه یاوری در زمین باشد و نه در آسمان.

 

امیر مؤمنان علیه السلام می فرمایند:

تمام کارهاى نیکو، و جهاد در راه خدا، برابر امر به معروف و نهى از منکر، چونان قطره‏اى در برابر دریاى موّاج و پهناور است، و همانا امر به معروف و نهى از منکر، نه اجلى را نزدیک مى‏کنند، و نه از مقدار روزى مى‏کاهند!

 

 

 


[ دوشنبه 95/2/6 ] [ 9:12 عصر ] [ آقایی ] [ نظر ]


أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَةُ  بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رَّابِیًا  وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فىِ النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ  کَذَالِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْبَاطِلَ  فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً  وَ أَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فىِ الْأَرْضِ  کَذَالِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ(رعد:17)

ترجمه: خدا از آسمان آبى نازل کرد که در هر درّه و رودى به اندازه گنجایش و وسعتش [سیلابى‏] جارى شد، سپس سیلاب، کفى پُف کرده را به روى خود حمل کرد، و نیز از فلزاتى که براى به دست آوردن زینت و زیور یا کالا و متاع، آتش بر آن مى‏افروزند، کفى پُف کرده مانند سیلاب بر مى‏آید؛ این‏گونه خدا حق و باطل را [به امور محسوس‏] مَثَل مى‏زند. اما آن کفِ [روى سیل و روى فلز گداخته در حالى که کنارى رفته‏] به حالتى متلاشى شده از میان مى‏رود، و اما آنچه [چون آب و فلز خالص‏] به مردم سود مى‏رساند، در زمین مى‏ماند. خدا مَثَل‏ها را این‏گونه بیان مى‏کند [تا مردم‏در همه امور حق را از باطل بشناسند.]  

 

یکی از زیباترین مثال‌های قرآن در آیه 17 از سوره مبارکه رعد بیان شده است. در این آیه شریفه خدای متعال حق و باطل را در یک نقاشی زیبا به تصویر می‌کشد: حق، آب است و باطل کف روی آب! چون حق ماندنی است ولی باطل پس از مدتی از بین می‌رود. باطل مثل کف است که روی آب ظاهر می‌شود و اجازه نمی‌دهد حق دیده شود. نه تشنه‌ای را سیراب می‌کند و نه گیاهی از آن می‌روید. بالانشین و پر سر و صدا، اما پوچ و بی‌محتواست. وقتی بر جامعه آرامش حکمفرما شود، آرام آرام مثل کف از بین می‌رود و حق نمایان می‌شود.

نشانه‌های حق و باطل

نشانه‌هایی که قرآن در این مثال برای تشخیص حق از باطل بیان می‌کند، عبارت‌اند از:

·        حق همیشه مفید و سودمند است، همچون آب زلال که مایه حیات و زندگى است، اما باطل بى‏فایده و بیهوده است، نه کف‌هاى روى آب هرگز کسى را سیراب مى‏کنند و درختى را مى‏رویانند، و نه کف‌هایى که در کوره‏هاى ذوب فلزات ظاهر مى‏شود، مى‏توان از آنها زینتى و یا وسیله‏اى براى زندگى ساخت.

·        باطل همواره مستکبر، بالانشین، پرسروصدا، پر قال و غوغا ولى تو خالى و بى‏محتوا است، اما حق متواضع، کم سر و صدا، اهل عمل و پر محتوا و سنگین وزن است‏. امیرالمؤمنین, در وصف خود و دشمنانشان همچون اصحاب جنگ جمل مى‏فرماید: «و قد ارعدوا و ابرقوا و مع هذین الامرین الفشل و لسنا نرعد حتى نوقع و لا نسیل حتى نمطر»؛ آنها رعد و برقى نشان دادند، اما پایانش جز سستى و ناتوانى نبود، ولى ما به عکس تا کارى انجام ندهیم رعد و برقى نداریم و تا نباریم، سیلاب خروشان به‌راه نمى‏اندازیم! (برنامه ما عمل است نه سخن)

·        حق همیشه متکى به نفس است، اما باطل از آبروى حق مدد مى‏گیرد و سعى مى‏کند خود را به لباس او در آورد و از حیثیت او استفاده کند، همانگونه که اگر جنس خالصى در جهان نبود، کسى فریب جنس قلابى را نمى‏خورد، بنابراین حتى فروغ زودگذر باطل و آبرو و حیثیت موقت او به برکت حق است.

·         مى‏دانیم کف بر روی آب‏ زلال کمتر به وجود می‌آید. بنابراین وقتی اوضاع جامعه آرام است، حق به‌راحتی واضح و روشن است. اما در محیط‌هاى آلوده که خرافات و سخنان نادرست در تلاطم هستند، کف‌هاى باطل در کنار آن آشکار مى‏شوند. امیرالمؤمنین, در نهج البلاغه می‌فرمایند: «لو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم یخف على المرتادین و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندین» اگر باطل از آمیزش با حق خالص شود، بر حق‏جویان مخفى نخواهد ماند، و اگر حق از آمیزش باطل رهایى یابد، زبان بدگویان از آن قطع خواهد شد!

باطل دنبال بازار آشفته مى‏گردد!

هنگامى که سیلاب وارد دشت و صحراى صاف مى‏گردد و جوش و خروش آب فرو مى‏نشیند اجسامى که با آب مخلوط شده بودند تدریجا ته‏نشین مى‏کنند و کفها از میان مى‏روند و آب زلال چهره اصلى خود را آشکار مى‏سازد، و به همین ترتیب باطل به سراغ بازار آشفته مى‏رود، تا از آن بهره گیرد، اما هنگامى که آرامش پیدا شد و هر کسى به جاى خویشتن نشست، و معیارها و ضابطه‏ها در جامعه آشکار گشت، باطل جایى براى خود نمى‏بیند و به سرعت کنار مى‏رود!

این امر نشان می دهد که چرا افراد سودجو و منافق به دنبال ایجاد فتنه و آشوب و ناآرامی در جامعه هستند و چرا رسانه‌های وابسته به دشمن همواره در پی شلوغ کردن و ایجاد هیجان در بین مردم هستند. ناآرامی‌ها دو فایده مهم برای این افراد دارد: اول این که کف‌ها را زیاد می‌کند، طوری که هر کسی قادر به کنار زدن آنها نخواهد بود. دوم این که با تهییج مردم فرصت تفکر برای تصمیم‌گیری صحیح را از آنها می‌گیرند. شاید به همین دلیل باشد که خدای متعال فتنه را بزرگتر و بدتر از قتل معرفی می‌کند؛ چرا که در فتنه‌ها تشخیص حق از باطل بسیار دشوار می‌شود. این آیه به ما می‌آموزد که به‌راحتی تحت تأثیر جو و فضای ناآرام جامعه قرار نگیریم و در حقیقت بنده گوش‌به‌فرمان امواج پر از کف آشوب‌ها نشویم، بلکه بنده عقل و تفکر و تدبیر خود باشیم تا از این گونه میادین که برای امتحان ما قرار داده شده، سرافراز بیرون آییم. امیرالمؤمنین, در سفارش به فرزندش امام مجتبی, می‌فرمایند: در فتنه‌ها مثل شتر دوساله باش، نه پشتی دارد تا از او سواری گیرند و نه پستانی دارد تا از آن بدوشند. بنابراین در اوضاع فتنه‌آمیز انسان باید خود را کنار بکشد تا حق روشن گردد روشن است که پس از تشخیص حق طرفداری از آن یک تکلیف دینی است.

از این آیه و این روایت می‌توان به علت موفقیت انسان های بزرگ در مواجهه با فتنه‌ها و حوادث روزگار پی برد. یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های این افراد، این است که در مواجهه با حوادث روزگار بی‌گدار به آب نمی‌زنند، زود تصمیم نمی‌گیرند و بعد از تأمل و تفکر عمیق اقدام به اظهار نظر یا تصمیم‌گیری می‌کنند و عموما به نتیجه صحیح می‌رسند. علت این امر این است که آنها در این موارد اجازه نمی‌دهند کف‌های بی‌خاصیت آنها را فریب دهد، بلکه با طمأنینه و آرامش به تفکر پرداخته و کف‌ها را با دست اندیشه کنار می‌زنند و حقیقت را برای خود آشکار می‌سازند. امیرالمؤمنین, در طول حکومت خود با فتنه‌های زیادی روبرو شد. کف‌هایی که گاه در آشوب و بلوای «سیف الاسلام» و «ام المؤمنین» به وجود آمد و گاه در غوغای «خوارج». در میان آن فتنه‌ها شاید فتنه خوارج از همه سخت‌تر بود؛ زیرا که این بار فتنه‌گران در لباس زهد و تقوا و با پیشانی‌های پینه‌بسته به میدان آمده بودند و مبارزه با چنین جمعیتی که همواره آیات قرآن بر لب‌های آنان جاری بود و شعار فریبنده «لاحکم الا لله» را با خود داشتند، سخت دشوار می‌نمود. اما با وجود همه این دشواریها، امام کوچک‌ترین تردیدی به خود راه نداد و در سرکوبی این فتنه که نه تنها وضع سیاسی مسلمانان، بلکه عقاید دینی آنها را هم تهدید می‌کرد، با قاطعیت عمل کرده و در جنگ نهروان، همه آنها را از بین برد و جز تعداد اندکی که از ده نفر کمتر بودند، تمام افراد خوارج کشته شدند. برخورد حکیمانه و تأمل برانگیز امام راحل رحمه الله با غوغاهای پوچ فرقه‌های روشنفکر در ابتدای انقلاب که به ظاهر زیبا و جذاب می‌آمد، نیز نمونه‌ای دیگر از مقابله موفق با باطل به‌شمار می‌آید.

 


[ دوشنبه 95/2/6 ] [ 9:12 عصر ] [ آقایی ] [ نظر ]

سوره توبه، سوره‌ای است که بسیاری از آیات آن به مسئله مهم نفاق و رسوا کردن منافقین پرداخته است. این سوره نام‌های دیگری دارد که علت نام‌گذاری سوره به این نام‌ها همین مطلب است. برای نمونه یکی از نام‌های سوره «فاضحه» (رسوا کننده) است. سعید بن جبیر گوید: پیش ابن عباس نام سوره‏ توبه را بر زبان جارى کردم؛ گفت: این سوره فاضحه است، زیرا هم چنان آیات (این سوره) درباره آنان (منافقان) پشت سر هم نازل شد، تا جایى که ما ترسیدیم نام هیچ‌یک از آنان را باقى نگذارد، و خلاصه بدان جهت آن را بدین اسم نامیدند که موجب رسوایى منافقین گشت.[1]

واما نفاق... 

بیمارى اخلاقى، نفاق، درد همیشگى انسان‏ها و ملت‏ها بوده است و منافق خارى خلیده در جان گروه‏ها و اجتماعات بشرى. امیرالمؤمنین, نفاق را ننگ خصلت‏هاخوانده است؛ یعنى هر خصلت زیبایى بر اثر اتصاف به آن به زشتى مى‏گراید. امام , در نکوهش نفاق به این بسنده نکرده، مى‏فرماید: شر الأخلاق الکذب والنفاق؛ بدترین خوى‏ها، دروغگویى و دورویى است. ایشان نفاق‏پیشگى را مبغوض خداوند مى‏داند: واعلموا أن الله عزوجل یبغض من عباده التلون؛ بدانید که خداى عزوجل از چندرنگى بندگانش نفرت دارد.

گونه‏ هاى نفاق

نفاق از نظر شرعى دو گونه است:

نفاق اکبر: این است که انسان به‏ظاهر خود را مؤمن به خدا و پیامبران نشان دهد و در باطن مخالف آن باشد و این همان نفاق صدر اسلام است که قرآن به نکوهش اهلش پرداخته و آنان را کافر دانسته و خبر از دوزخى بودنشان داده است .

نفاق اصغر یا نفاق عملى:منظور از این نوع ظاهرسازى و ریاکارى است؛ زیرا ریا ارائه عمل و تظاهر به عبادت و سلوک است، بدون اعتقاد درونى؛ اگرچه ممکن است ریاکار به اصل خدا و معاد و نبوت، ایمان و اقرار داشته باشد. از این رو مى‏توانیم این نفاق را نفاق عملى ـ در مقابل نفاق اعتقادى نوع اول ـ بدانیم و چنین منافقى را از سلک مؤمنان به شمار آوریم؛ اگر چه از پایین‏ترین آنان.

اگر در معناى نخست دقیق شویم و به انگیزه‏هاى منافقان صدر اسلام ـ که کافرانى مسلمان‏نما بودند ـ بنگریم، به این نکته مى‏رسیم که اظهار ایمان به خدا و رسول و قرآن تنها یک سپر سیاسى براى زندگى در جامعه دینى مدینه بوده است. به عبارت دیگر ماهیت این برخورد منافقانه ، تفاوتى با سایر نفاق‏ها و جاسوسى‏هاى سیاسى در دیگر جوامع ندارد، ولى از آن‏جا که در جامعه مدینه، دین حاکم است و سیاست و مدنیت با ایمان و ولایت آمیخته است، سیاستمداران منافق، همراهى سیاسى ظاهرى را در اظهار ایمان و قبول پایه‏هاى دینى حکومت مى‏دیدند و گرنه همچون سایر منافقان سیاست‏پیشه و جاسوسان حرفه‏اى، هیچ تمایلى به اداى فرایض دینى و اطاعت اوامر رهبرى از خود نشان نمى‏دادند.

راه‏هاى شناخت نفاق و منافقان

لحن گفتار:

امام على‏,: خداوند چهار چیز را در کتابش تصدیق کرده است... مرد در زیر زبانش نهفته است ؛ چون سخن بگوید ، آشکار شود . خداوند متعال فرمود : «و آنان (منافقان) را از لحن گفتارشان مى‏شناسی».

منافق هر چند خوددار و راز نگه دار باشد، سرانجام بر اثر فشارهاى درونى، راز خود را بیرون مى‏افکند و با نیش و کنایه‏هایش خود را افشا مى‏کند. او مى‏کوشد با تعبیرات موذیانه، هم آزار برساند و هم موضع مخالف خود را پنهان کند؛ غافل از آن که نیتش از سخنش هویداست.

امام على‏, در سخن بلند دیگرى بر این راهکار صحه مى‏گذارد: على لسان المؤمن نور یسطع وعلى لسان المنافق شیطان ینطق؛ (62) «بر زبان مؤمن نورى است که مى‏درخشد و بر زبان منافق، شیطانى است که سخن مى‏گوید .»

نحوه رفتار

·        خمودى و ناسپاسى

دیگر علامت آشکار منافق که پیوستگى کاملى با حقیقت او دارد، چگونگى رفتار وى با دیگران است. منافق برخلاف مؤمن که با صلابت و اطمینان به صحنه عمل مى‏آید و کارى متقن و شایسته ارائه مى‏دهد ، شکاکانه و مردد وارد عمل مى‏شود. امام على, مى‏فرماید : «بى‏گمان یقین مؤمن در کردارش و شک منافق در رفتارش دیده مى‏شود.» منافق به فرجام کارش و نتیجه عملش امیدى و یقینى ندارد و از این رو تنها براى نشان دادن همراهى ظاهرى و موافقت دروغین، با کسالت به نماز و بى جسارت به جهاد درمى‏آید. او اعتقاد چندانى به خداوند هستى ندارد تا به او عشق بورزد و عاشقانه به کار پردازد.

·        تکلف ورزیدن

مؤمن فقط از خدا بیم دارد و به او امید مى‏ورزد . نه طمعى به کسى و نه ترسى از شخصى دارد. از این رو اعمال خود را تنها با یک معیار مى‏سنجد و آن رضایت خدا است. نه قضاوت کسى جز خدا برایش اهمیتى دارد و نه به تأثیر دیگر چیزها معتقد است. او به فکر خشنود کردن همگان نیست تا براى خریدن محبت همه، بهایى سنگین را بپردازد و از این رو تکلفى ندارد. منافق عکس این است. او به‏زحمت و دشوارى ، خود را آن‏گونه که نیست مى‏نماید و آنچه ندارد نشان مى‏دهد و تا آن‏جا تصنعى و متکلفانه رفتار مى‏کند که خوى و منش وى شود . امام على‏, به این رفتار منافق اشاره کرده‏اند: «تکلف از اخلاق منافقان است.»

·        غیبت کردن

غیبت، کوشش انسان ناتوان براى سرپوش گذاشتن بر عقده‏هاى درونى خویش است. انسان ضعیف با درک عجز خود از ضربه زدن به کسى و جلو گرفتن کارى، به پشت صحنه مى‏رود و با بیرون ریختن شکوه‏هاى درون به بدگویى و افشاى اسرار دیگران مى‏پردازد. منافق نیز که ذلیل و حقیر است، در پیش رو به تعریف و تمجید و تملق مى‏پردازد و در پشت سر به بدگویى و غیبت. از این رو حضرت على‏, غیبت کردن را علامت نفاق دانسته‏اند.

·        خیانت ورزیدن

انسانى که به ورطه نفاق و دو رویى مى‏غلتد و به جاى اتکال بر دوستان واقعى، چشم امید به خارج از قدرت و حکومت خودى مى‏بندد و براى روز مباداى خیالى خویش، دستاویزى در آن سوى مرزهاى عقیدتى، جغرافیایى و سیاسى مى‏جوید و شفیع و واسطه‏اى دست و پا مى‏کند ، سرانجام به خیانت مى‏افتد . او براى جلب محبت و حمایت دوستان خیالى‏اش ، اسرارى را از جبهه خودى به دشمن گزارش مى‏کند. همه ستون پنجم‏ها و جاسوس‏هاى نظامى و غیر نظامى از این آبشخور مى‏نوشند و دشمنان یک ملت و کشور، از چنین منافقانى سود مى‏جویند . چنین است که حضرت على‏, نفاق را اوج خیانت دانسته‏اند.

·        دشمنى با چهرههاى تابناک دین

سنت الهى در پیشرفت دین بر آن قرار گرفته که گروندگان و پیروانش به مجاهدت بپردازند و با یارى دادن دین خدا، از او یارى و نصرت بگیرند. منافقان که پیروزى و نصرت دین را بر نمى‏تابند، انصار دین را به دیده دشمنى مى‏نگرند و کینه آنان را به دل مى‏گیرند.

امام على, فرمود: اگر با این شمشیرم به بالاى بینى مؤمن بزنم تا مرا دشمن بدارد، دشمنم نخواهد داشت و اگر دنیا را با همه ثروت‏هایش به پاى منافق بریزم تا مرا دوست بدارد، دوست نخواهد داشت. زیرا قضاى الهى بر زبان پیامبر امى گذشته است که فرمود: «اى على مؤمن تو را دشمن و منافق تو را دوست نمى‏دارد.»

درمان نفاق

·        بهره گیرى از قرآن

نفاق نیز مانند بسیارى از امراض درونى ، درمان‏پذیر است. راهى که امام على‏, در پیش روى ما مى‏نهد ، بهره‏گیرى از قرآن است. امام در خطبه بلندى، خطاب به اصحابش ، آنان را به روى آوردن به قرآن سفارش مى‏کند و به شفاخواستن از آن در بیمارى‏ها و یارى خواهى در گرفتارى‏ها فرمان مى‏دهد و سپس مى‏فرماید: فإن فیه شفاء من اکبر الداء وهو الکفر والنفاق والغی والضلال؛ «بى‏گمان درمان بزرگ‏ترین دردها یعنى کفر و نفاق و گمراهى و سرگشتگى، در قرآن است». افزون بر این، امام, قرائت آیه‌هایی که مشتمل بر تهلیل هستند را در صبح هر روز مایه ایمنى قلب از شقاق و نفاق مى‏داند.

·        دعا

بى گمان دعا و درخواست از خداوند در همه امور کارساز و راه‏گشا است. از جمله در درمان دردهاى روحى و روانى و پیشگیرى از ابتلا به آنها. امام على, در همین زمینه و براى پیشگیرى از رخنه نفاق و منزه ماندن روح از این صفت زشت در تعقیب نماز عشا چنین دعا مى‏کند : اللهم طهر لسانى من الکذب و قلبى من النفاق و عملى من الریاء و بصرى من الخیانة...؛ «خدایا زبانم را از دروغ و دلم را از نفاق و عملم را از ریا و دیده‏ام را از خیانت پاک و منزه بدار.»

 



[1] برخی نام‌های دیگر: «مبعثرة» (کاونده) ابن عباس گوید: وجه تسمیه بدین نام آنست که از اسرار درونى منافقان کاوش می‌کند؛ «بحوث» (کاونده) أبو ایوب انصارى وجه تسمیه بدین نام را نیز همان کاوش از اسرار منافقان ذکر کرده؛«حافرة» (آشکار کننده) چون از روى مقاصد قبلى منافقین پرده برداشته و آنچه در دل مستور می‌داشتند، آشکار ساخت؛ «مثیره» (افشاننده) بخاطر آنکه زشتیها و رسواییهاى منافقان را بر ملا ساخت.

 


[ دوشنبه 95/2/6 ] [ 9:9 عصر ] [ آقایی ] [ نظر ]
   1   2   3      >
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 34704